نمیخواهد. نمیخواهد حرف بزند اين مرد، كه نامش و کتابهایش براى خیلیها در اين كشور بيگانه است. آنقدر كه انگار نيست و زير حجمى از غبار ساليان پنهان شده است. درحالیکه هنوز نفس میکشد و پس از انقلاب هم کتابهایی در لندن منتشر كرده است. البته به زبان فارسى!...
۱۳۱۲: تولد در تبريز
۱۳۳۳: انتشار كتاب «نبیرههای باباآدم» شامل طنز هجايى
۱۳۴۰: انتشار نمايشنامه گلدان كه در تيرماه ،۱۳۳۹ نوشته و كارگردانى شده بود.
۱۳۴۱: انتشار نمایشنامههای «چوب زیر بغل» و «پلههای يك نردبان» و كتاب «باهو» كه خودش آن را «مقامه نو» (گفتار شاعرانه) مینامد
۱۳۴۲: انتشار نمايشنامه «موش»
۱۳۴۳: انتشار مجموعه داستان «زير دندان سگ»
۱۳۴۴: نويسندگى و كارگردانى نمايش «بهار و عروسك» كه با بازى «خجسته كيا»، «ايرج گرگين» و «بهمن فرسى» در سالن نمايش دانشكده هنرهاى زيبا و براى بار دوم به دعوت انجمن فيلارمونيك تهران در «تالار فرهنگ» اجرا میشود و انتشار اين نمايشنامه
۱۳۴۵: گفتار ـ نوشتار فيلم «گودمقدس» به كارگردانى «هژير داريوش» را تنظيم میکند
۱۳۴۶: نمايش «چوب زیر بغل» را كارگردانى میکند كه به همراه گروه تئاتر «آريان» در «انجمن فرهنگى ايران و آمريكا» اجرا میشود
۱۳۴۸: تجديد چاپ كتاب «باهو» و كارگردانى نمايش «صداى شكستن» كه به مدت۸ شب در بهمنماه همان سال در دانشكده هنرهاى زيبا اجرا میشود
۱۳۴۹: ضبط تلويزيونى «صداى شكستن»
۱۳۵۰: انتشار نمايشنامه «صداى شكستن» به همراه نمايشنامه «دوضرب در دو مساوى بینهایت»
۱۳۵۱: بازى در فيلم «پستچى» داريوش مهرجويى و تجديد چاپ نمايشنامه«گلدان»
۱۳۵۲: انتشار كتاب «هفاايستوس» شامل قصههایی براى كودكان
۱۳۵۳: انتشار رمان «شب يك شب دو» ، بازى در فيلم «دايره مينا» داريوش مهرجويى و ضبط تلويزيونى نمايش «پلههای يك نردبان»
۱۳۵۴: برگزارى نمايشگاه نقاشى در گالرى سيحون
۱۳۵۶: كارگردانى نمايش «آرامسايشگاه» در تالار ۲۵شهريور «سنگلج» و انتشار نمايشنامه آن. مهاجرت به لندن.
۱۳۷۰: انتشار مجموعه داستان «دوازدهمى» و مجموعه شعر«سفردولاب» و مجموعه چند نمايشنامه و طرح نمايشى در كتاب «سقوط آزاد» توسط انتشار خاك «لندن»
۱۳۷۱: انتشار مجموعه داستان «نبات سياه»، كتاب «با شما نبودم» شامل یادداشتهای پراكنده، مصورسازی كتاب «حرفهای گنده گنده» از «احمدبن كوهى»، مجموعه شعر «خودرنگ» و برگردان فارسى شعر شهريار به نام «سلام به حيدربابا» توسط انتشارات «خاك» لندن.
۱۳۷۳: انتشار مجموعه شعر «یکپوست يك استخوان» توسط انتشارات خاك لندن.
۱۳۷۷: انتشار كتاب «به تاريخ يك يك يك» شامل دو شعر بلند، توسط انتشارات «خاك» لندن و كتاب «سلام به حیدربابا» توسط انتشارات «نگاه» تهران، انتشار مقالههای «صداى بالغ» و «زبان صحنه» در مجله «كتاب نمايش»، شماره ۱و ۲ چاپ آلمان.
۱۳۷۸: انتشار مقاله «گاو خیالهایی در پيرامون آبسورد» در مجله «كتاب نمايش» شماره ،۵ چاپ آلمان.
۱۳۸۰ : به دعوت مجله «كتاب نمايش»، نمايشنامه «هويت مستعار (يك مونولوگ در دو پرده) را در برنامه «شبهای تئاتر كلن» نمايشنامه خوانى
مريم منصورى : پس از شماره گرفتنهای بسيار و «الوالو» گفتنهای آن سو و اين سوى سيم به فرياد، سرانجام نمیدانم، در كدام نقطه از كلاف به هم پيچيده اين مدار مخابراتى، صداهاى ما به هم میرسد و «بهمن فرسى» به آهستگى پاسخ سلام مرا میدهد. میدانم كه از بازیگوشیهای ژورناليستى ـ به قول خودش ـ خسته است. اين را براى بچههای «سيميا» كه بهار امسال ویژهنامهای به نام «فرسى» درآوردهاند، هم نوشته بود. گفته بود كه «باوجود فاصله بسيار و حوصله كم، خود من هم وقت و بردباریاش را ندارم كه در اين راه «سوپروايزر» و ويراستار شما باشم و بازهم گفته بود؛ «تمنا میکنم از ژورناليسم، حذر كنيد. هميشه به روايت تاريخ از دهان سالدارترهايى كه حافظهشان عيب كرده، شك كنيد، به حرفهای «گنده» و «بهظاهر مهم» اقتدا نكنيد.» و در خاتمه هم آرزو كرده بود كه دست حضرات خضر و ايوب به همراهشان باشد.
همه اینها را میدانم و شنیدهام كه تلخ شده است. بسيار. با همه اینها زنگ میزنم و او هم پاسخگو است و البته نه تلخ، مهربان.
اما به من هم میگوید: «چه لزومى دارد ما با هم حرف بزنيم، کتابهایم را بخوان! همه من را آنجا پيدامیکنی! الآن ازلحاظ روحى در شرايط بدى هستم و حوصله دو كلمه حرف زدن را هم ندارم كه فكر میکنم همه اینهابیحاصل است.»
با «بهمن فرسى» كه اصلاً حوصله حرف زدن ندارد، نيم ساعتى، شيرين گپ میزنم.
و الآن بد شدهام كه تك تك كلماتش را روى كاغذ میآورم. هرچند كه گفته بود؛ میگویم براى اينكه، خودت بدانى، ولى چيزى از اینها را ننويس»
اما مینویسم به خاطر همه آنها كه مشتاق ادبيات نمايشى اين مرزوبوماند و به خاطر تمام لحظاتى كه در کلاسهاینمایشنامهنویسی دانشكده، يكى از استادان ما هم از نمایشنامههای «فرسى» حرف نزد، مگر در کلاسهای «چرمشير» كه او هم در تمام دانشکدهها پيدا نمیشود!
به خاطرآنها كه نام نمایشنامهها و داستانهای «فرسى» را شنيدند اما هيچ كتابى از او نبود تا چشمهایشان آن را ببلعد. به خاطر تمام لحظاتى كه از پلههایکتابفروشیهای كمياب و ناياب بالا میرفتیم. براى به دست آوردن يك نسخه از نمايشنامه «چوب زیر بغل» و چقدر احساس خوشبختى میکردم كه در اين قحط سالى نسخه موش خورده و زهوار در رفته اى از پانصد شماره چاپ شده «چوب زيربغل» در سال ۱۳۴۱ را در دستهایم دارم و «شب يك شب دو» چاپ۱۳۵۳ و كپى تروتميزى از نمايشنامه «موش» كه آن هم ديماه ،۱۳۴۲ در پانصد نسخه چاپ شد و كپى كمرنگى از «گلدان».
به خاطر همه اینها است كه پیمانشکنمیشوم و تك تك كلماتى را كه از اين همه فاصله، از لندن، در گوش من ريخت را مكتوب میکنم.
میگوید: اگر به اندازه من كار كرده بودى و برخورد دنياى فارسیزبان را با كار خودت میدیدی، اصلاً يك كلمه هم نمیخواستی حرف بزنى! اما اگر با دقت و حوصله، همان «چوب زیر بغل» موش جويده را بخوانى، متوجه میشوی كه در آن كار چقدر اعتقاد به حماسه و يا ضد حماسه وجود دارد و به نظر من استنباط يك شخص هم مستند است، اگر درست روى متن كار كنيد، كار مطبوعاتى به شما اين امكان را میدهد كه با نشستن و خواندن اثرى از نويسنده، يك كار ماندگار انجام دهيد.»
میگوید: «من هم زمانى كار مطبوعاتى میکردم، نه به خاطر پولش يا اينكه اسمم هر هفته در صفحه روزنامه بيايد و … بلكه يك عشق خاصى به اين كار داشتم و همان باعث میشد كه به بررسى و كندوكاو بپردازم. اما اين روش هيچ وقت در روزنامههای ايران وجود نداشته است. نه الآن، درگذشتههای دور هم همینطور بود. متأسفانه هميشه ژورناليسم بهسویآسانپسندیمیغلتد.»
نمیخواهد. نمیخواهد حرف بزند اين مرد، كه نامش و کتابهایش براى خیلیها در اين كشور بيگانه است. آنقدر كه انگار نيست و زير حجمى از غبار ساليان پنهانشده است. درحالیکه هنوز نفس میکشد و پس از انقلاب هم کتابهایی در لندن منتشر كرده است. البته به زبان فارسى!
میگوید: «يكى از امتيازهاى بازيگران، حافظه قوى آنها است. اما انگار بازيگران آن دوران، ذهنشان عيب كرده است. يك چيزهايى درباره من میگویند كه اصلاً وجود خارجى نداشته است. آنوقت همين حرفهامیشود سند و تاريخ راجع به يك آدم. مثلاً گفتهاند «فرسى» خيلى زود، مدرسه را ول كرد و به استخدام دولت درآمد. اين آرزوى هميشگى ایرانیها است كه هميشه در انتظار كار رسمى و دولتى بودند. اما من از اين نگاه متنفرم. آن وقت همين حرف كه با اين همه فاصله از من، میشود جزيى از سالشمارزندگیامدرحالیکه اصلاً وجود ندارد.»
در ابتداى كتاب «شب يك شب دو» آمده است: «بهمن فرسى» در ۱۳۱۲ در تبريز به دنيا آمد. از ۴سالگى در تهران بود. مدرسه را از ميان راه رها كرد. از ۱۴سالگى كار كرد. كارهاى گوناگون، ولى نه دولتى. چند سالى براى مطبوعات بهعنوان كار و درآمد قلم زد. نان تلخ قلم زود دلش را زد. چند سالى است و امروز هم، كارمند است. زن و يك پسر دارد. شعر، داستان كوتاه، نقد، يادداشت سفر و… مینویسد. به تفنن بازيگرى و نقاشى نيزمیکند. هشت بازى براى تئاتر نوشته و چهارتاى آن را خود به روى صحنه آورده است. چندى است به سينما نيز میاندیشد.
«شب يك شب دو» را پنج سال پيش آغاز كرد. سه سال وقفه در آن افتاد. اين دو سال اخير را با وجود درد استخوان كه توان كار را از او گرفته، پياپى به آن پرداخت.»
اين معرفى «بهمن فرسى» متعلق به سال ۱۳۵۳ است.
«اكبر زنجانپور » كه حضور حرفهایاش در تئاتر با نمايش «چوبهای زيربغل» فرسى آغاز میشود و به قول خودش نقش رستم دست و پاشكسته را در اين نمايش بازى كرده است، میگوید: «ويژگى» «فرسى» بهعنوان كارگردان اين بود كه بدون ادا و اصول بود. البته حرفهایهای تئاتر میگفتند «فرسى» ادا و اصولى است. مثلاً در انتخاب واژگان يا نوع کارگردانیاش. به هر حال من آن موقع تجربه نداشتم. هرچه میگفت، قبول میکردم. ولى الآن هم كه نگاه میکنم، بعد از یکعمرمیبینم، هرچه گفته، درست است. در بازيگرى با ذهن بازيگر كار میکرد. درواقع شاعرانگى ذهن بازيگر را به تحرك وادار میکرد. توى بازيگرى و كارگردانى، كمتر اين كار را میکنند. يعنى توجه به ذهنيت شاعر يا عقل سرخ. عقلى كه گمان میکند، دودوتا، چهارتا نمیشود.»
«زنجانپور» ادامه داد: «يكى از چيزهايى كه خيلى روى آن تأكيد داشت، اين بود هر رازى كليدى دارد كه به وسيله آن بازمى شود. بايد گشت و آن كليد را پيدا كرد. اين فلسفه را در «آرامسايشگاه» هم داشت. اما همه آدمهامیخواهند راز را كشف كنند و مرتب سراغ راز میروند. درحالیکه راز اصلاً مهم نيست. طريقى كه شما طى میکنی و آن كليد را پيدا میکنی، مهم است. يادم میآید، در خانهاش هم پردههای سفيدى بود كه داده بود، دورتادورش را برايش كليد درست كرده بودند. حتى توى اين چيزها هم تأكيد داشت. آدم باسلیقهای بود و هست و نسبت به تئاتر و انسان، شديداً وسواس داشت»
نمايش «چوب زيربغل» پانزده شب در انجمن ايران و آمريكا و پانزده شب در «دانشكده هنرهاى زيبا» در سال ۴۷اجرا شد. سال ۴۸ هم، نمايش «صداى شكستن» نزديك به يك ماه روى صحنه میرود و با استقبال بسيار مواجه میشود، همان سال ۴۷ اجراى اول نمايش «گلدان» با بازى «اسماعيل شنگله»، «نصيريان»، «بهمن ترخانى» و «خجسته كيا» را روى صحنه میبرد. ولى اواخر سال ۴۸ كه دوباره «گلدان» را به دست میگیرد و تمرینها را هم آغاز میکند. سالن براى اجرا پيدا نمیکند و نمايش تعطيل میشود.
«زنجانپور» درباره شيوه كارگردانى «فرسى» میگوید: «فرسى» اصلاً ديپلم ندارد. استادى هم نداشت. ولى روش «شاهين سركيسيان» را توى كارگردانى داشت. بههرحالسر کلاسهای او رفته بود و «شاهين» را خيلى قبول داشت. يعنى شاهد مثالهایش، سر تمرین، «شاهين سركيسيان» بود. از ميان نمایشنامهنویسها هم «بكت» را خيلى قبول داشت. بيشتر «يونسكو». توى رماننویسها هم «ادگار آلن پو» و «جيمز جويس» اینها بودند. توى ایرانیها هم «صادق هدايت» را خيلى قبول داشت، شیفتهاش بود. نقاشى هم بلد بود. الان هم آنجا نقاشى میکند، میفروشد.»
«منصور ملكى» معتقد است «فرسى» روشنفكر زمانه خودش بود. معروفترین كارش در زمينه قصه يا بهتر بگويم نثر «شب يك شب دو» است. «فرسى» هم مثل هر روشنفكرى ، پيش از انقلاب سعى میکرد با نوشتههای نمادين و استعارى ، فضاحت رژيم گذشته را بيان كند. حتى در «شب يك شب دو» جسارت و پرخاشگرى نسبت به فساد آن دوران وجود دارد. فرسى در مدت اقامت در انگلستان، ترجمه بینظیری از «حيدربابا»ى شهريار به چاپ رساند… در اين سالها هم، شعر میگوید و نقاشى میکشد و احتمالاً ترجمه هم میکند. اما به نظر من هر آدمى كه از ريشه جدا میشود و بهمرورزمان احتمال خشك شدن هم دارد، كه درباره فرسى اين مورد صدق نمیکند. او در اين سالها كلى كتاب منتشر كرده است. بحث درباره آنها به عهده ديگران.»
اما «فرسى» از پشت تلفن، از طريق همين ارتباط سيمى كه اصلاً قبولش ندارد و معتقد است به اين شيوه، يك بده، بستان فكرى انجام نمیشود. میگوید: «تئاتر يك مقوله تن به تن است. نقد و بررسى آن و كيفيت اثر هم در همان سالنهای تئاتر مشخص میشود. من از زمانى كه اينجا آمدهام، تئاترهاى زيادى دیدهام. بهغیراز تئاترهاى رسمى، در حاشيه لندن هم تئاترهاى بسيارى وجود دارد. نزديك به ۳۰۰ ، ۴۰۰ مقاله و نقد نوشتم. يك موقعى حوصلهاش بود. آنها را جمع میکردم. فكر میکردم به درد جوانان آينده میخورد. اما چندى پيش همه آنها را هم ريختم دور. ديدم فايده ندارد. كلى نوشته دارم كه همینجور مانده، اما ديگر حوصله ندارم. سه تا نمايشنامه ترجمه، داستان و… نمیشود. خيلى سنگ و ديوار سر راه است. گاهى بعضى از ديوارها، راه را میبندند، فقط. اما ديوارهاى بد و كريه، حوصلهای براى آدم نمیگذارند.»
پيوست:
در تهيه مطلب فوق از شماره سوم نشريه دانشجويى نمايشى استفاده شده و آزاد روحبخش نيز در تهيه آن يارى گر بوده است.
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
- ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
- آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دوست و همکار گرامی
چنانکه از فعالیت های داوطلبانه کانون «انسان شناسی و فرهنگ» و مطالب منتشر شده در سایت آن بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.
حامی گرامی اطلاعات مالی کانون انسانشناسی و فرهنگ هفتهای یکبار در نرم افزار حسابداری درج میشود شما میتوانید شرح فعالیت مالی کانون را از طریق لینک زیر دنبال کنید.
https://www.hesabfa.com/View/