شرحی پدیدارشناختی از دیدگاههای متفاوت پزشک و بیمار اس. کِی تومبز ترجمۀ محمدرضا اخلاقی منش دیباچه این کتاب (معنای بیماری: شرحی پدیدارشناختی از دیدگاههای متفاوت پزشک و بیمار) برجسته ترین اثر کِی تومبز و درواقع رسالة دکترای وی بوده است. جوهرة آنچه تومبز در این اثر با تمام توان و به بهترین شکل ممکن به آن پرداخته، گزارشی از حضور یک خلأ است که به طور نظام مند بین فهم بیمار از بیماری و دریافت انتزاعی پزشک از همان بیماری فاصله انداخته است. مسلماً اساس تجربة زیستة فرد، بیماری را برای او معنا می کند و دانش علمی پزشک، معنای دیگری از بیماری را بر پایة دانش علمی شکل می دهد. به طور کلی تومبز نگاهی پدیدارشناختی (همان طور که خودش نیز اذعان داشته عمدتاً از بعد نوئتیک بر افق های تجربه شدة فرد در طول زندگیش به پدیده های معنادار پیرامونیش) داشته است؛ البته با تأکید بر پدیدارشناسی...
پدیدارشناسی مریضی، بیماری، و ناخوشی جیمز آهو و کوین آهو ترجمۀ محمدرضا اخلاقی منش سرآغاز این پروژه محصول گفتگوهای پراکندهای هستند که طی گذر سالها بین نویسندگان، پدر و پسر، زیر آسمان پرستارۀ کوهستانهای آیداهو یا قدم زدن در برفهای تازۀ آن، انجام شدند. آنچه در بدو امر الهامبخش گفتگوهای ما میشد این اعتقاد بود که فناوری ابزارگرای مدرنتیه تهدید و هراسی عمیق را در خود میپروراند، و این گفتگوها احتمالاً به خاطر تضاد هراسانگیز این فناوری با طبیعت وحشی کوههای راکی اهمیت بیشتری پیدا میکردند. در ابتدا شاید نتوان گفت که این خطر دقیقاً از چه نوعی است. اما نمودهای آن همه جا مشهود است، و از همه آشکارتر و مهمتر میتوان از ساختمانها و جادههایی یاد کرد که با نوعی گریزناپذیری تراژیک در کوهستانها پیشروی میکنند و فرصتهای خلوتگزینی و ماجراجویی را به مخاطره میاندازند. کمی آن سوتر، این تهدید در سلاحهای کشتار جمعی و اردوگاههای صنعتی مرگ،...
پیمان متین پيشگفتار امروزه بيش از هر زمان ديگر شاهد كشيدهشدن مباحث فرهنگي در حوزههاي علمي هستيم زيرا، انديشههاي انتقادي پسامدرنيسم تلاش كردهاند قدرت عقلانيت محض را كه بر بنيادهاي تجربهگرايانه و اصول انديشههاي عينيتگرا استوار است به چالش بكشند و آن را راه حل نهايي و كافي براي مشكلات بشر ندانند. بنابراين، برخي از مباحث همچون فرهنگ كه در دوران مدرنيسم از حوزة علوم محض دور شده بودند، دوباره در حال ورود به نظامهاي علمي هستند. نظام پزشكي و سلامت مدرن از اين قاعده مستثني نيست و حتي گشودن انديشههاي فرهنگي در بحث سلامت و بهداشت و پزشكي مدرن بيش از مقولههاي ديگر ضرورت يافته است. جهان مدرن رويكردها و فلسفة پزشكي را تغيير داد و نظامها و بنيادهاي تازهاي براي آن پايهريزي كرد. اين تغيير، هرچند كارايي كمي و كيفي بسيار قابل توجهي داشته و يكي از شاخصههاي تفاوت عصر مدرنيسم و تكنولوژي با دوران كلاسيك و...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور نیکلا میگوید: «بعد از دوازده ساعت دویدن، رانهای آدم کاملا میگیرد و پاها ورم میکنند. میسوزنند. همه جای بدن میسوزد و هر گامی مثل بمبی است که در یکی از پاها منفجر شود. هربار که پا را بر زمین میگذاری احساس سنگینی میکنی، و من به فکر یک بمب اتمی کوچک میافتم که با هر یک از قدمهایم در یکی از پاهایم منفجر میشود[...] سعی میکنم پایم را خیلی بالا نبرم که منقبض نشود. چون در این ورزشها اگر پایت بگیرد، مثل آن است که یک ضربه چاقو بخوری[...] من هم برای خودم یک رمز و رازی دارم که در مواقع درد شدید به کار میبرم، و در خودم درونیاش کردهام. سعی میکنم در خودم احساس خلاء به وجود بیاورم، پیش میروم، ادامه میدهم، خودم را بر افکارم متمرکز میکنم، و وقتی به مقصود برسم، به آرامی در ردهبندی بالا رفتهام، و...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی جان سالم به در بردن از شکنجه نوعی احساس مدیون بودن (و گناه) در فرد ایجاد میکند که به سختی میتواند از آن رهایی بیابد، همیشه این پرسش مطرح است که چرا من زندهام، در حالی که بسیاری از دوستانم کشته شدهاند؟ بنسایاگ میگوید: «به همین دلیل است کسانی که توانسته باشند از میان چرخ و دندههای این ماشین خُردکننده زنده بیرون بیایند، بعدها، بسیار بیشتر از مرگ دوستانشان رنج می برند که در لحظه بیرون آمدن از زندان. در آن زمان، آنها با زخمی روبرو هستند که شاید بتوان گفت کوتاه مدت است، نوعی احساس مدیون بودن که روزی، مثل روزهای دیگر، وقتی افسری میآید و اسم ما را از روی یک فهرست میخواند داریم. اما امروز وقتی دیگر در امنیت هستیم، این گونه زخمها دوباره سر باز میکنند و دیگر هرگز بسته نمیشوند». بازماندگان بزحمت میتوانند فکر کرده یا بر کارهایشان تمرکز کنند،...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی مرگ نیز میتواند به گونهای رهایی تعبیر شود که دارای معنای ارزشمندی است، برای نمونه در نزد ی. بولی که میپذیرد قربانی شود تا مبادا زیر شکنجه در همشکسته و دوستان خود را افشا کند. او در نوشتههایش در چندین صفحه تحملناپذیر تشریح میکند (56 و بعدی) که چگونه تلاش میکرد به محض آنکه نگهبانان دقت کمتری داشتند خودکشی کند. او بارها مچ دستان خودش را با یک تیغ بریده بود، خونریزی شروع شده و او خود را آماده مردن کرده بود اما خون بند آمده بود. در دفعات بعد عمیقتر مچهایش را بریده بود اما دستانش هرچه بیشتر مقاوم میشدند. سپس تلاش کرده بود که رگ گردنش را بزند. « خواننده ممکن است فکر کند من دیگر دیوانه شده بودم. در حالی که چنین نبود : میتوانم با اطمینان بگویم که هرگز کنترل خود را بر اعضایم از دست ندادم و هر حرکتی که...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی مارچلو و مارن وینار، از آنچه بر سر [دوستشان] پپه، آمده حکایت کردهاند: او در زمانی طولانی شکنجه شده بود، به او گرسنگی و تشنگی داده بودند و ناچارش کرده بودند مدتها سرپا بایستاد. اما پس از دو هفته، وقتی تمام کالبدش از زخم و درد پوشیده شده، او احساس میکند که بدنش در حال جداشدن از اوست. در تاریکی سلول زندانش، ناگهان به شکلی کاملا واقعنمایانه، تصویر دوستان قدیمیاش را میبیند که به او نزدیک میشوند و او را تشویق میکنند که مقاومت کند؛ آنها هر روز به دیارش میآیند و از او خبر میگیرند و به او دلداری میدهند. «پپه، با حضور وهمآمیز دوستانش [...] به فضایی بازیگونه دست مییابد که وحشت شکنجه شدن را در او به احساس مبارزهای تبدیل میکند که سبب میشود بتواند در برابر فنون پیشرفته شکنجهگرانش، شکستناپذیر شود (وینار، 1989، 63). در چنین موقعیت حادی، وحشت و هراس...
دکتر جمالالدین مستقيمى را «پدر آناتومى ايران» میدانند. او طى چند دهه فعاليت علمى، خدمات ارزندهای در حوزه بسط و گسترش دانش آناتومى در ايران كرده و یافتههای علمى او ابعاد جهانى نيز يافته است… - پدر آناتومى ايران ـ متولد ۱۲۹۴ شيراز - درگذشت ۶ آذرماه ۱۳۸۴ مشهد -اولین دستیار آزمایشگاهی علم آناتومی در ایران ـ پايان تحصيلات متوسطه در شيراز ـ عزيمت به تهران و تحصيل در دانشكده پزشكى ـ حضور در کلاس درس تشريح پروفسور بلر و دستيارى او ـ فارغالتحصیل اولين گروه دانشكده پزشكى تهران ۱۳۱۷ ـ تأسيس مدرسه عالى بهداشت مشهد و تأسيس دومين سالن تشريح ايران ۱۳۱۹ ـ رياست بهدارى كاشمر ـ تدريس در دانشكده علوم پزشكى مشهد و مدیر گروه تشريح ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۲ ـ ارتقا به درجه استادى دانشگاه ۱۳۳۶ ـ تأسيس ۷سالن تشريح در شهرهاى ايران تا قبل از بازنشستگى ـ بازنشستگى ۱۳۵۲ ـ تدريس در دانشگاه تهران، دانشگاه...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور شکنجه پیش از هرچیز، هراس هولناکی است از قرار گرفتن زیر سلطه یک بیرحمی، بدون آنکه کمترین کنترلی از بیرون وجود داشته باشد. تفاوت ِ هستیشناختی میان شکنجهگر و قربانیاش مطلق است؛ میان درد یکی، که به عاملی در سیراب کردن ِ [عطش] قدرت دیگری تبدیل میشود. شکنجهگر هیچ دردی احساس نمیکند و از این اختیار برخوردار است که با سرگرمی، درد را تا بینهایت بر بدن دیگری بیدفاع تحمیل کند. او ارباب آسوده زمان است. و قربانی، آتشی از درد و رنج ِ نومیدی که شعله میکشد و او ناچار به تحملش است. و افزون بر خشونتهای فیزیکی و اخلاقی که بر قربانی وارد میشود باید به گرسنگی، تشنگی، درهم آمیزیهای شرمآور [با محیط]، انباشتگی زبالهها، تحقیرها، کمخوابی، کثافت، قول دادنهای ساختگی، حرفهای ضدونقیض، تهدیدها علیه خانوادهاش،... روبرو شود: « فضایی از احتضاری پایانناپذیر، فضایی که درون آن، سوژه خود را...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور 4- درد و شکنجه: در هم شکستن «خود» «ما تمام دردهایی که شاید یک جلاد بتواند برهرنقطه از بدنمان برانگیزد، به خیال آورده وسپس با قلبی اندوهبار، آنها را پشت سر گذاشته و پذیرفتهایم.» رُنه شار برگرفته از «خواب مصنوعی» برانگیختن درد شکنجه یعنی اِعمال یک خشونت ِ مطلق بر دیگری؛ یک دیگری که از هرگونه قدرتی برای دفاع از خود محروم و کاملا در کف اختیار جلاد خود قرار گرفته. از این زاویه، شکنجه را باید سرگونهای (سرنمونهای) از قدرت بر یک جامعه یا بر یک شخص به شمار آورد یعنی «مستقیمترین و بلافصلترین شکل سلطه انسان بر انسان، یا همان جوهره اصلی ِ امر ِ سیاسی» ( ویدال ناکه، 1972، 13). شکنجه در پی فشار وارد آوردن بر قربانی خود با درد است، آن هم با شدتی روشمند که تنها مرزهای آن، جنون یا مرگ است. شکنجه، اشتغالی تمام وقت...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور آنچه در روانکاوی مازوخیسم (خودآزارگرایی) نامیده میشود، رفتاری نسبتاً رایج است، گرایشی ناخودآگاهانه به قراردادن خود در موقعیت رنج کشیدن بدون آنکه کوششی برای خروج از واقعاً از خود نشان داد، گونهای قراردادن خود در بنبست بیآنکه آن را خواست اما بیآنکه کاری برای مقابله با مشکلات خویش انجام داد. یک فرد مازوخیست یا خودآزار اخلاقی ناخوادآگاهانه خویشتن را در سرنوشتی قرار میدهد. او میخواهد خودش را برای «موقعیتها»یی که داشته تنبیه کند، او همه زندگی خودش را صرف شکوه و ناله از وضعیتهایی میکند که قابل توجیه نیستند. او به خودش اجازه نمیدهد از موقعیتها یا از خوشبختیاش لذت ببرد. برای مثال رئیس یک بنگاه اقتصادی که ناگهان پس از درگذشت پدرش که زیر سایه او زندگی میکرد، همه مسئولیتها برگردنش میافتد. این فرد تقریباً بلافاصله به دردهای کمری دچار میشود که زندگیاش را به قول خودش به یک «جهنم» تبدیل...
انسانشناسی درد و رنج (54) برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور وقتی از بیماران دارای کمردرد مزمن درباره وضعیت و سرگذشتشان سئوال میکنیم، به تفصیل به شرح حادثه خود میپردازند، اما بسیار و ناگهان با نوعی حس عاطفی عمیق و با حرکت از نکتههای به ظاهر جزئی که دریچهها را [باز میکند] یک داستان دیگر را نقل میکنند؛ داستان یک ضربه دیگر را در آغاز زندگیشان (بورلو، 2004، 109).برخی از این بیماران از دردهای خود برای خویش یک مشغولیت تمام میسازند. درد همه حرفهای آنها، فعالیتها و زمانشان را پُر میکند. زندگی بر محور این درد به دلیل وجودی آنها بدل میشود. «این افراد ممکن بود در زمان خودشان پانچیست مترو، وکیل، تاجر، مانکن یا مستخدم بشوند؛ اما از روزی که [با این حادثه] زندگی آنها فرو میپاشد یا دیگر نمیتواند به صورت سابق باشد، تنها بدل به آدمها «رنجور» میشوند (مزاس، 1986، 17). درد درون خود نمیماند، بلکه همه...
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور فروید این پرسش را مطرح میکند که چرا برخی از بیماران نسبت به «درمان» مقاومت میکنند و برغم کوششهای درمانگران خود، نشانگان بیماری را در خود تقویت میکنند. «هرگونه پیشرفت جزیی که ممکن بوده یا واقعا در نزد بیماران دیگر به بهترشدن وضعیت آنها یا از میان رفتن نشانههای بیماری منجر شده، در مورد این بیماران به جای بهبود درد، به وخیم شدن وضعیتشان در درمان رسیده است» (فروید، 1973، 222). این بیماران چنان به نشانگان دردمند بیماریشان چسپیدهاند که یک غریق به جلیقه نجاتش میچسبد زیرا برای آنها این درد بهایی است که باید برای تداوم یافتن هستی خود و گرهگشایی از تلاشهای درونی خود بپردازند، گرهها و تنشهایی که به آن آگاهی ندارند. فروید درباره این بیماران از نوعی «احساس عذاب وجدان [سخن میگوید] که پاسخ خود را در بیماری مییابد و نمیخواهد از این مجازات [درد] دل بکند، زیرا...