احمد میراحسان
تاریخ معاصر و مدرنیسممان را چگونه وصف كنیم: گسلهایی كه هرازگاه سبب زلزله میشوند، گسستهایی كه همه دستامدهای پیشین را قطع میكنند، دفن میكنند و دوباره، با كندی آزمودهها باید آزموده شوند و چون توقف ممكن نیست، در نتیجه پیشرفت با ضایعات، عمق كم و عدم انتقال یافتهها و دردسرها و رنجها و كندیها صورت میگیرد؟ ماركو درست به همین سبب، درست در اینجا و اكنون نشانه ماجرای ایرانی مدرنیسم است.
ماجرای ایرانی مدرنیسم، زاد و ولدش، میشود. قصه مدرنیسم ایرانی، در نقاشی، كه باید بار گناهان كژفهمی تاریخمان را به دوش بكشد و عدمدرك دوران، محدودنگری و ناتوانیها در ادراك رویداد جهانی گسترش ناگزیر یك تمدن و همچنین طبیعت صبغه بومی تجربه مدرنیته و پیامدهایش و خطای فهم انواع ایدئولوژیها و چالشهای فكری – كه خود زاده عصر مدرن است – و نیز عقبماندگی و بحران مزمن ساختاری جامعه، حساسیتهایی كه مناسبات استعماری در یك دوران و میراثخوار آن وضعیت پسااستعماریاند، تاثیر گفتمانهای انقلابی در برابر تجربه آزاد مدرنیسم و هزار و یك مرض و بیماری دیگر.
همه اینها را كه جمع كنی، این پرسش بیپاسخ به میدان میآید كه فرق گریگوریان با یك هنرمند فرانسوی كه از رخداد تجربه هنر معاصرش اثر میپذیرد، چیست؟ در عصر زاده شدن انسانهایی مدرن در تمام دنیا كه سبك زندگی آگاهی و كارشان سرشت مدرن دارد، چگونه میتوان به آنها فرمان ایست داد و به خاطر آوانگاردیسم و خلاقیت نفیشان كرد؟
این است كه فراموش میشود ماركو نقاش است تا موازین معاصر نقاشی كارهایش بررسی شود. در زمان، دیده شود. ذهن نقاشانه، ایدههای نو، مهارتها، قدرت آفرینش و ابداع، حرف تازهاش در نقاشی و... مورد بررسی واقع شود.
فراموش میشود كه اگر هنرمندی، هنرمند خلاقی است و متن او بیهمتا است و آثارش راه تازهای را باز میكند و عبث نیست، ناپخته و خام نیست، سرش از جزئیات بیبدیل است، باید گرامی داشته شود بر صدر نشیند، حرمت یابد.
فراموش میشود كه به هنرمند ربطی ندارد كه همه دیگران میخواهند گنج قارون ببینند، او نمیتواند جز خشت و آینه، یا شب قوزی یا گاو بسازد. او نمیتواند گنج قارون بسازد، پس مخاطبانش سالها معدود میمانند. قوت و ضعف كارش هم به درستی شناخته نمیشود. متنش هم به فراموشی سپرده میشود. اما او حقانیت خود را بالاخره به اثبات میرساند.
ماركو گریگوریان، به چشم من، نشان كامل تنهایی هنرمند پیشرو ماست كه در همه جهان توسعهنیافته وضعیتی همانند دارد و وضعیت كنونی و اینجایی، فرقی در تنها شدن هنرمند، پاسخنیافتگی و محدودیت مخاطبانش تا زمانهای طولانی نخواهد داشت. این تنهایی میتواند متعلق به گالیله باشد یا هدایت، متعلق به حلاج باشد یا نیما یا پیكاسوی قبل از شهرت یا گریگوریان. تنها با تبدیل جامعه بسته به جامعه بازتر و آگاهتر و مدرنتر میزان مقاومت و محافظهكاری و فرمانفرمایی برای آفریدن طبق این یا آن الگو پایان میگیرد و هنرمند پیشرو با سركوب روبهرو نمیشود.
دوست نداشتن عمل پیشرو در جامعه عادت كرده به فضای بسته ویژه نظم رسمی نیست. مردم، روشنفكران و متفكرانش هم و منتقدانش هم چنینند. بعد سالها میگذرد و كمكم نسلهای فرهنگمندتر زاده میشوند و با دیدن و خواندن هدایت و نیما و ماركو آه میكشند. جامعه محافظهكار و بسته، نهتنها روی خوش به آوانگاردیسم و میل بیمهار قاعدهستیزی آزادی هنر و ساختشكنی آن نشان نمیدهد و آن آزادیخواهیهای عادتبرافكنش را سركوب میكند، بلكه خود هنرمند پیشرو را در معرض اتهام و عسرت قرار میدهد.
ماركو گریگوریان در دهههای مختلف، از سوی قشرهای مختلف گرفتار همین داوریها و بیاعتناییها بود. او یك خوابگرد آوانگارد بود. قبل از هر چیز باید بگویم ماركو گریگوریان، چند صورت است در یك صورت. او یكی از افراد چندوری و چندسویه است كه در پایان وجوهش را برخواهم فراهم شمرد.
او از شاخصترین پایونیرهای نشو و نمای مدرنیسم غربی و حاصل ایدههای نقاشی مدرن دوران خود به درون جامعه ایران است. این یك صورت و یك اتهام! بدینلحاظ ایده صورت دوم او از اتهام آفرینش زیر نگاه دیگری فرا میروید كه بیش از هركس او را نشانه میرود. اتهام دیگر با صورت دیگر او، هماهنگی با مدرنیزاسیون اقتصادی -اجتماعی تمركزگرا و از بالای حكومت كودتا، یعنی دیكتاتوری پهلویهاست كه اشاعه شبهمدرنیسم وجهه همت فرهنگی همان نوسازی وابسته به نظام سیاسی سلطهخواهانه غرب، شمرده شده و مخالفت با آن، نشان انقلابی بودن، مردمی بودن و آزاده بودن ارزیابی شده است. صورت چهارم ماركو پس از سرباز مدرنیزاسیون پهلوی به حساب آمدن بیقراری اوست و پنجم چهره پیشگامی او در نقاشی بهعنوان منادی بازگشت به مرز بازگشت به خویشتن مدرنیستی قابلتاكید و بررسی است و باز ششمین سیما نیمرخ پیشروی او در كاربرد ماتریالها و ایدههای غیرمرسوم نقاشی در نقاشی و كار با گل و خمیر و نان و...، یك نیمرخ نیمقرن جلوتر و حتی حاوی گرایشهای پسامدرنیستی امروزی میتواند به حساب آید.
و هفتم بالاخره ارمنی بودن او در تاریخ هنر مدرن ما، حكایتی است. آنان متهمند كه بهعنوان حاملان فرهنگ دیگر، فرهنگ و باورهای بومی مردم را با خطر اجنبیگری روبهرو كردهاند! مثل سینما كه آغازگرانش چه فراوان غیرایرانی و نیز غیرمسلمان بودهاند. جایگاه اقلیت خود یك ماجراست. خب به اینها اگر ایده نماد «نه این و نه آن» در فرهنگ معلق دوران گذار، نماد چهل تكهگی از یك طرف (هشتم) و حتی برعكس آن صورت نمادین «این و آن دیگر» را (نهم) اضافه كنیم (- این آخری تاویل من است از حیات آفرینشگرانه ماركو -)، فهرست جنایات هنری او كامل میشود. و آنگاه این پرسش بیمعنی خواهد بود كه چگونه، درخشانترین وجودهای خلاق و آوانگارد، میان ما گم و گور میشوند و جز در یادنامه و گرامیداشتنهای گاه و بیگاه، اهمیتی پیدا نمیكنند و حتی موزهای كه میراثشان را گرد آورد و به نسلهای تازه و جوان بیاموزند تا پس از ۵۰ سال او را تكرار نكنند، برایشان تاسیس نمیشود و در زمانشان به درستی نقد نمیشوند اما پس از نیمقرن و بیشتر طرد میشوند! این ناهنگامی و نابجایی یعنی چه؟ گفتوگو از همه چهرههای ماركو، در فضای تنگ یك یادداشت ناممكن است.
پس اجازه دهید به گفتمان آفرینش زیر نگاه دیگری بپردازم و نسبت ماركو را با این نقد رادیكال روشن كنم. درحقیقت او را به امروز احضار كنم و برابر نفیگراییهای مفاهیم كنونی یعنی چیزهای آینده لكان، ژیژك، نقد چپ كنونی و اندیشههای پسااستعماری داوریاش كنیم، زیرا اگر چنین كنیم با بررسی وضع ماركو در این گفتمان بسیاری از تاریكیها را میزداید.
در حالی كه امر مبرهن، وجود زنده و خود، متن هنری و ضرورت ارجاع به خود متن و بررسی قوت و مهارتهای آن، بداعت و نوآوری، تشكل و خلاقیت در ایده و در ساختاردهی، پیش چشم ماست، نقد ما در ادراك جایگاه اثر و هنرمند دچار انواع سوبژكتیویسم و حواشی و بلایای نقد كهنه، انواع مسائل مبتلا به دورانی گیج و بیمار میشود؟ كه نشاندهنده نفوذ انواع كلانروایتها و اختلافها در ادراك تاریخ و جامعه معاصر ایران و وضعیت و نسبت آن با تمدنی است كه ما را فرا گرفته است. غوطهور شدن در ذهنیات، چنان اندیشه روشن و سالم را كدر و مبهم میكند كه مسلمات و بدیهیات عقلانی، چون مباحث اسكولاستیك دچار راهحلهای بغرنج میشود. به جای باز كردن دهان اسب و شمردن دندانهایش سالها در كتابها جستوجو میشود كه طبق نصوص مقدس دندان اسب چند تاست. اصلا به آن در آنجا اشاره شده یا نه واگرنه، جزو مسائل غیرقابلشناخت اعلام شود.
اینكه در همه هستی بشر، همه جوامع بشری، سنگ نبوده و در رابطه با یكدیگر بودهاند و اگر به رخدادی نو، در علم و هنر برخوردهاند، از آن تاثیر گرفتهاند و همواره هم، جریانهای وابسته به گذشته و تجربههای موجود، تغییر را برنتافته و علیه آن موضع گرفته و اما به آن تن داده باشند یا نه، امر نو راهش را گشوده، حال با كندی یا با سرعت بیشتر محقق شده و همه اینها نادیده گرفته میشود و ماجرای مدرنیسم در ایران به شكل انتزاعی مطرح میشود.
به ویژه در پیچشهای بغرنج یك دوران معلق بین عقبماندگی و پیشرفت گم میشود و همهچیز از وضعیت تمدنی و موقعیت ما نسبت به آن تا سیاست و اوضاع قدرت و چالشهای استعماری و امپریالیستی و پسااستعماری قرن ۱۹ و ۲۰ بر آن تاثیر مینهد.
در نتیجه تاثیر بدیهی فرهنگ و هنر بر فرهنگ و هنر دیگر و تاثیر و مبادلات ذهنی و فكری و استتیكی درون یك تمدن پیشرونده و نو بر جهان و تمدن متوقف در گذشتهای نیازمند نو شدن، بیش از پیش دچار كژفهمی میشود و در انتها بار دیگر به جای آنكه با ذهنی گشوده و رها تاثیر كلانروایتها و پیشداوری را كنار بگذاریم و در وهله اول به خود متن بیندیشیم، مدام دچار همان دور باطل میشویم.
واقعیت ساده و مبرهن آن است كه ماركو گریگوریان یك هنرمند تك و آوانگارد در جامعهای عقبمانده بود و با هزار شعبده نمیتوان این اصلیترین موضوع را نادیده گرفت. یك ذهن آوانگارد مسلم است كه از عادتهای كهنه هنر موجود میگریزد و چیزی را میآفریند كه بیسابقه است. همه مشكلات گریگوریان از همین جاست. دركنشده باقیماندن، تنهاشدن، مخاطب نداشتن، كاریش هم نمیشد كرد. ماركوها باید میآفریدند، رنج پرومتهوار را تحمل میكردند تا نسل بعد گامی جلوتر برمیداشت، جامعه کمی پیشتر میرفت. آنها اندكی بیشتر فهمیده میشدند. بالاخره انسان، موجودی است معلق بین جبر و اختیارهایش.
ماركو، را از كجایش شروع كنیم؟ از كدام یك از دستاوردهایش؟
تفسیرها، تمجیدها، اطلاعات، هر جورش را كه بخواهید درباره ماركو گریگوریان، فراوان میتوان، دستمایه یك یادداشت و گرامیداشت قرار داد. اما بیایید پارهای از ویژگیها و دستاوردها و پیشگامیهایش را برشماریم:
خوابگرد: رویاگردی، ماركو در هوای به چنگ آوردن روح مدرن بودن از ویژگیهای بیبدیل اوست. او تا به انتها – به قول - رمبو مدرن است.
رد پا: رد پا داشتن مهم است، ماركو، وزن دارد، پر كاه نیست. سایه نیست. اتفاق او رد پا دارد. او اثر دارد تا حال هم جای كشف دارد و اینكه بگوییم: ماركو!
بنیانگذار: چهره یك پیشگام و یك بنیانگذار و یك پیشتاز Pioneer هم در شكل وصفی(نو) و هم در شکل اسمی و فعلی(پیشقدم بودن)
وجهی از ماركوست كه در موارد گوناگون میتوان به آن اشاره كرد؟
سقاخانه: ژرفترین و ماندگارترین و تاثیرگذارترین جریان مدرنیسم ایرانی سقاخانه است. ماركو الهامبخش استعاره آن است؛ سیمای استعاری آثار ماركو برای اذهان دوستدار فلسفیدن بیهمتاست او برای ما بهانهای است برای پیوند نقاشی و هستیشناسی مفاهیم.
صورت اسطورهای: همین كه ماركو با یكی از عناصر چهارگانه هستی اسطورهای و شكل هندسی هندسه مقدس (مربع- دایره) كار میكند، جانمایه نوشتارهای پرآب و تاب میتواند باشد.
كلوزآپ زمین: خاك، كویر، در نمای درشت قاب یك تابلوی نقاشی، او را در رأس استفاده از ماتریالهای نو و غیرسنتی در نقاشی ایران قرار داده است.
زندگی روزمره: توجه ماركو به زندگی روزمره بدون تردید، از او یك پیشگام درجه یك برای گشودن افقهای غنی در هنرهای تجسمی ایران ساخته است. اشیای مستعمل این زندگی در آثار او جایگاهی یكه و بیسابقه دارد.
قهوهخانه: یكی از ریشههای ماركو قهوهخانه است، موضوعی عالی برای نوشتن درباره او. قهوهخانه برای او یك مدنیت تام و تمام است. با نقاشیاش حال میكند، اتفاق قهوهخانه را بدل به آرت مینماید، از وسایل قهوهخانه استكان و نعلبكی و دیزی، هنر مفهومی پیشرو میسازد. هنرمندان بزرگ نقاشی قهوهخانهای را در آخرین اوقات حیاتشان معرفی میكند – برایشان نمایشگاه میگذارد- حسین قوللر آقاسی و محمد مدبر و آزمون و تجربه نقاشانه آنها را به مدرنیسم احضار میكند و از آن سود میجوید.
تكهچسبان: كولاژهای برگرفته از زندگی روزمره و فضای كوچه و بازار به وسیله ماركو، روح پاپ آرت دارد. نان سنگك و دیزی و اشیای زندگی ما در كار او به هنر تصعید میشوند.
كانسپچوال آرت: او بنیانگذار كانسپچوال، هنر مفهومی در ایران است. مصالح و مواد، فضای پلاستیك، اجرا و اشیای واقعی برای نمایش كانسپتهای پیشرو او بینظیر باقی مانده.
آغاز بیینال دوسالانه: همه میدانند كه او نقش یكتا در بیینال ۱۳۳۷ راولی نمایشگاه دوسالانه ایران داشته. این نمایشگاه هنر مدرن ایران در تثبیت و پیشروترین هنرمندان مدرن را معرفی كرد. برگزیدگان آن به بیینال دوسالانه ونیز اعزام شدند و این اولین حضور مدرنیستهای ما در معتبرترین بیینال هنری آن دوران بود.
استتیك: گالری ماركو گریگوریان، در میدان فردوسی، پاتوق زیباییشناسی نو و آرتیستهای مدرن بود. او كه از غرب در سال ۱۳۳۲ به ایران بازگشت، به كانون رویداد آوانگارد بدل شد.
آوانگاردیسم: چه شما دشمن آوانگاردیسم باشید و بهعنوان یك آدم كنسرواتیو از آن منزجر باشید و آن را بازی تقلیدی از دیگران محسوب كنید و چه خود از آن آوانگاردهای عاشق آزمونهایی باشید كه جامعه، روشنفكران، هنرمندان و منتقدان عادت كرده به تجربه كنونی را جا مینهند و با غرابت خوابها را میآشوبند، در هر حال خر ماركو را بچسبید، او در عرصه هنرهای تجسمی همراه كسانی مثل ضیاپور همان راهی را رفت كه هدایت و نیما و حتی تندرکیا رفتند.
شاگردان: چه خوشتان بیاید یا نه، چه خوششان بیاید یا نه و چه خوشمان بیاید یا نه، ماركو شاگردانی پروراند كه از نامورترین مدرنیستهای ما هستند (ازجمله زندهرودی) بدون تردید ممیز، عربشاهی، دریابیگی و.. كنار ماركو جلوه نویی یافتند.
گروه آزاد: نقشی كه ماركو با تاسیس گروه آزاد بنا نهاد، فراموشناپذیر است. اولین نمایشگاه هنر مفهومی در ایران نه متعلق به امروز و سالهای پس از انقلاب كه به سالهای دهه ۳۰ و گروه آزاد برمیگردد.
میدیا: پستمدرنیسم استفاده كننده از رسانههای دیجیتالی و انواع چیدمان و پرفورمانس دیگر یك اتفاق نیست؛ یك تجربه هر روزه برای ماست. اما ماركو اولین كسی است كه این تجربه را به كار گرفته است. صندلی پایه شكسته را به نرده بستن و در اتاقكی نهادن و با دستگاه اسلاید تقدیر خود را روی پرده پشت صندلی انداختن بهگونهای كه گویی ماركو به صندلی پایه شكسته لرزان طناب پیچشده اثری است گواه خلاقیت آوانگارد او در استفاده از رسانه.
كاهگل: از ابتدایی دهه ۴۰ كاهگل همچون یك ماده آبستره یك تجربه فرمال، یك عنصر مفهومی، یك هستی نمادین، یك بافت و یك اتفاق پیشرو آثار ماركو شد.
اشیا: جدا از آنكه ماركو با خاك و شن و گل و كاه سروكار داشت سنت توجه به اشیا ریشهدار و مصنوعات ایرانی و بهره استتیكی از آنها را بنا نهاد كه با گردآوری قفلها، طلسمها، وسایل آرایش زنان كهن، كتب قدیمی و آثار خوشنویسی ادامه یافت. او به قالی و بافتههای ایرانی توجهی ویژه داشت.
نوستالژی: نگاه نوستالژیك ماركو متوقف در نوستالژی نبود، مثلا به زمین چون خاطره زهدان و نیز فلسفه از خاك برآمدن و به خاك شدن مینگریست.
مینیمالیسم: او اولین مینی مالیست درخشان در هنرهای تجسمی ماست.
مدرنیسم ایرانی: پارهای مدرنیسم ایرانی را شبهمدرنیسم خطاب میكنند، اما ماركو یكتنه نشان اصالت این مدرنیسم و توان،خلاقیت و یكه بودنش و گواه و سند انكارناپذیر اصالت مدرنیسم ماست.
این آن دیگر: هستی تاریخی، تمدن، فرهنگ، موفقیت جغرافیایی و روانشناسی ما، خلاقیت و توان ما، موقعیت این آن دیگر بودن است. آمیزش و هضم و بازتولید خلاقانه و آبستن شدن دیگری در خود: این است راز هنر و زندگی ایرانی. از تخت جمشید تا برج میلاد، از شعر حافظ تا شعر نیمایی و پسانیمایی از بیهقی تا هدایت، مبین همین ماجرای این آن دیگر هستند. گریگوریان یكی از افراد شاخص هضم مدرنیسم غربی و گشودن راه پهناور آن در ایران برای تجدیدحیات هنری است. او یكی از نمادهای این آن دیگر در دوران معاصر است.
و بیقراری: او در ارمنستان به دنیا آمد، به ایران آمد، در مدرسه كمالالملك درس خواند. زمانی كه نقاشی ایران در دو گرایش حبس بود. یا زنده كردن سنت نگارگری یا تبعیت از هنر آكادمیك. ماركو یك ساختار زد او شورشی بیقرار بود. از اكسپرسیونیسم خلاق تا هنر مفهومی و استفاده در مواد و مصالح بیسابقه در كار، از نقاشی تا سینما، از ایران تا آمریكا و ارمنستان و... از قالی تا خاكبازی را طی كرد. ضیاپور، پزشكنیا و حسین كاظمی را پشت سر نهاد. و زندهرودی تربیت كرد و همیشه از پیلارام و درهبیگی و عربشاهی آوانگاردتر بود. او یك بیقرار بود. عاشق ایران بود. ارمنی بود. و ارمنستان دفن شد اما بیقراری وطن داشت.
این نوشته از سایت آرشیو انسان شناسی و فرهنگ بازنشر شده است.
دوست و همکار گرامی
چنانکه از فعالیت های داوطلبانه کانون «انسان شناسی و فرهنگ» و مطالب منتشر شده در سایت آن بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.
حامی گرامی اطلاعات مالی کانون انسانشناسی و فرهنگ هفتهای یکبار در نرم افزار حسابداری درج میشود شما میتوانید شرح فعالیت مالی کانون را از طریق لینک زیر دنبال کنید.
https://www.hesabfa.com/View/