زندگى روى صحنه آبى
مريم منصورى
چه شوقى داشت رادى ۲۱ ساله كه شاهين سركيسيان ، با همه صفا و نازکدلی به وى و كارش علاقهمند شده بود. حالا كه فكر میکند، میگوید: «شايد سركيسيان تحت تأثير تبليغات شاملو بوده است». غول سپيدموى شعر معاصر به سركيسيان گفته بود:«رادى جوانى است كه هيچ نخوانده و هیچچیز نمیداند. نشسته از توى دلش يك چيزهايى نوشته، بدون اينكه آموزشى ديده باشد. خودجوش است و این خيلى ارزش دارد».......
- ۱۳۱۸: تولد در رشت
- ۱۳۳۴: آشنايى با آثار صادق هدايت و شروع داستاننویسی
- ۱۳۳۸: با چاپ داستان «باران» در مسابقه داستاننویسی مجله اطلاعات جوانان بين ۱۱۴۸ نفر، برنده جايزه اول شد.
- ۱۳۳۹: آشنايى با احمد شاملو، شاهين سركيسيان و پذيرفته شدن در کنکور دانشگاه در رشته علوم اجتماعى
- ۱۳۴۱: انتشار «روزنه آبى» با سرمايه شخصى، عضويت در گروه ادبى طرفه
- ۱۳۴۲: نگارش نمايشنامه افول
- ۱۳۴۳: اخذ مدرك كارشناسى علوم اجتماعى از دانشگاه تهران و پذيرفته شدن در كارشناسى ارشد اين رشته.
- ۱۳۴۴: ازدواج با حميده عنقا از دانشجويان هم رشته.
- ۱۳۴۵: نگارش نمایشنامههای «مسافران»، «مرگ در پاييز» و « از پشت شیشهها» و اجراى «روزنه آبى»
- ۱۳۴۶: نگارش نمايشنامه «ارثيه ايرانى»
- ۱۳۴۹: انتشار مجموعه داستان «جاده»
- ۱۳۵۰: نگارش نمايشنامه «لبخند باشكوه آقاى گيل»
- ۱۳۵۳: نگارش نمايشنامه «درمه بخوان»
- ۵۹ـ۱۳۵۸: نگارش نمايشنامه «منجى در صبح نمناك »
- ۱۳۶۱: نگارش نمايشنامه پلكان
- ۱۳۶۳: نگارش نمايشنامه «تانگوى تخممرغ داغ»
- ۱۳۶۵: نگارش آهسته با گل سرخ
- ۱۳۶۶: تدريس نمایشنامهنویسی در مقطع كارشناسى دانشكده هنرهاى زيبا دانشگاه تهران
- ۱۳۷۰: نگارش نمايشنامه «شب روى سنگفرش خيس»
- ۱۳۷۱: نگارش نمايشنامه « آميز قلمدون»
- ۱۳۷۴: تدريس نمایشنامهنویسی در مقطع كارشناسى ارشد دانشگاه هنر
- ۱۳۷۵: نگارش نمايشنامه «باغ شب نماى ما»
- ۱۳۷۶: نگارش نمايشنامه «بوى باران لطيف است.»
- ۱۳۷۹: نگارش نمايشنامه خانمچه و مهتابى، تجليل از نويسنده به مناسبت روز جهانى تئاتر
- ۱۳۸۳: انتشار كتاب انسان ريخته «مجموعه مقالات» و انتشار مجموعه نمایشنامهها با عنوان «زندگى روى صحنه آبى».
خودش میگوید: «متأسفانه» آنجا نبوده است ، ولى من فكر میکنم درهاى حادثه كه باز میشود، بودونبود ما اصلاً اتفاقى نيست. اما دكتر فروغ و جماعتى از اهالى تئاتر بودند، وقتى میخواستند تابوت را در خاك بگذارند، همان خانم ارمنى كه حالا اسمش را فراموش كرده ، همه را متوقف میکند به صبر به لابد همه فيكس شدهاند با سرهاى برگشته، بیآنکه لحظهای پلك بزنند، مبهوت فعل زنى كه يك جلد از «روزنه آبى» را روى سينه بیجان شاهين سركيسيان گذاشت، پيش از آنكه در تابوت را ببندند. پس از آن يخ جمعيت با گرماى اشكى كه در چشمهایشان حلقه زد، شكست و شاهین سركيسيان براى هميشه در «خاك، خاك پذيرنده» آرام گرفت. اوايل بهمن سال ،۴۵ اين رفتار هنرى در گورستان ارامنه اتفاق افتاد و آقای نويسنده نبود که ببيند، نمایشنامهاش روى سينه شاهين سركيسيان چه آتشى به دل حاضران زد كه شش سالى بهپای اين متن ماند و آرزوى اجرايش را با خود به گور برد. حتى در يكى از نامههایش به آربى آوانسيان نوشته بود: «تمام اميد من به «روزنه آبى» است . با اين كار میتوانم به آقايان ثابت كنم من هم كارگردان درستى هستم و راه من درست است» . درنهایت هم نشد اما رفتار آن زن ارمنى، از نوادر روزگار بود که در ذهن نسل تئاتریهای آن دوران، جاودانه شد. حتى اكبر رادى هم كه آنجا حضور نداشت، هنوز كه هنوز است به ياد اين اتفاق كه میافتد صدايش میلرزد و سکوت میکند. «روزنه آبى » سال ۴۱ ، براى اولين بار منتشر شده بود. سپس شاملو به خاطر منتشر نشدن آن در كتاب ماه ، رادى را به سركيسيان معرفى كرد. شايد هم يكى از متنهایی بوده كه شاهين سركيسيان با ماشینتحریر کهنهاش، با آن وقت بسيار اندكى كه داشت با عشق و صبوری تايپ میکرد . روزى يك صفحه و هرچند صفحه كه تايپ میشد، بحث تازهای درباره ابهامهای نمايشنامه و توصیههای سركيسيان شكل میگرفت».
چه شوقى داشت رادى ۲۱ ساله كه شاهين سركيسيان ، با همه صفا و نازکدلی به وى و كارش علاقهمند شده بود. حالا كه فكر میکند، میگوید: «شايد سركيسيان تحت تأثير تبليغات شاملو بوده است». غول سپيدموى شعر معاصر به سركيسيان گفته بود:«رادى جوانى است كه هيچ نخوانده و هیچچیز نمیداند. نشسته از توى دلش یکچیزهایی نوشته، بدون اينكه آموزشى ديده باشد. خودجوش است و این خيلى ارزش دارد». و به خودش هم تأكيد كرده بود؛«جز نمايشنامه چيزى ننويس! در داستان، نويسنده جوان و شاخص داريم اما در حوزه نمایشنامهنویسی ، به آن معنا كسى را نداريم».
و اكبر رادى اين توصيه را پذيرفت، هرچند كه بهتدریج به آن معتقد شد. احساس میکرد؛ «برخورد با شخصيت، افكار و اندیشهها در يك برش نمايشى، مستقیمتر و اساسیتر است تا يك داستان كوتاه». و پس از آن همهچیز شروع میشود و آن تصور معصوميت و شرافتى كه از جماعت خوب ارامنه، از كودكى در ذهنش مانده بود، در برخورد با شاهين سركيسيان، تجسم يافت. مردى شكسته كه ابتدا هفتادساله به نظر میرسید و بعد از صحبتهای بسيار متوجه شد پنجاهساله است، بادلى بسيار زنده و با طراوت بهویژه هنگامیکه با اشتياق از تئاتر صحبت میکرد، اكبر رادى اصلاً متوجه خطوط چهره او نمیشد. سركيسيان زبان روسى و فرانسه را بهخوبی میدانست و فارسی را با لهجه بسيار غليظ ارمنى صحبت میکرد.
«آن سالها نسبت به همه مسائل سنتى يك واكنش پرخاشگرانه و عصیانی در من به وجود آمد و اين آغاز بلوغ ذهنى من بود. بعد از آشنايى با سركيسيان دنياى جديدى به روى من گشوده شد. دنيايى از غرب، از آثار نمايشى و ادبیات اروپايى! بخصوص كه با يكى ، دو داستانى كه از من خوانده بود، میگفت: « فضاى توبه چخوف خيلى نزديك است». رادى آن زمان چخوف را نمیشناخت و سركيسيان ، در اولين جلسه ديدار، «مرغ دريايى» يا به قول خودش «چايكا» ى چخوف را به وى داد كه بخواند. گاهى آن خانه كوچك در حوالى چهارراه كالج سرشار موسيقى بود. آنقدر كه رادى دومين نمايشنامه خود ـ افول ـ را با حال و هواى سوئيت «گايانه» آرام خاچاطوريان نوشته است. از سوى ديگر همنشینی با سركيسيان ، براى رادى جوان، بوى هدايت را هم میداد. هدايت آن زمان، براى رادى اسطورهای بود و عظمت غريبى داشت و اصلاً رادى دوره عجيبى با آثار هدايت گذرانده بود.
آنقدر كه اگر يك جمله از تمام آثار هدايت بيرون میکشیدید، اكبر رادى به شما میگفت اين جمله متعلق به كدام كار و كدام صفحه است و همنشینی با سركيسيان براى رادى دلنشین بود، هنگامیکه متوجه شد وى زمانى دوست صميمى هدايت بوده است. سركيسيان آدم بسيار ساده و فروتنى بود كه گاهى با يك بليت اتوبوس به خانه رادى میآمد كه آن زمان نواب بود. چندين بار هم بعد از ازدواج رادى با حميده بانو عنقا، از همکلاسیهای دوره ليسانس جامعهشناسی دانشگاه تهران ـ به خانهشان در سهراه زندان هم آمده بود. اما فكر میکنم خانه فعلیشان در خيابان فلسطين، براى سركيسيان تازگى داشته باشد. هرچند كه حال و هوا بايد همان باشد. اتاق كار اكبر رادى كه نسل جوان نمايشنامه نويسان ما، از او بهعنوان ميراث زنده نمایشنامهنویسی ايران ياد میکنند، اتاق كوچكى است كه با انبوه کتابها، کوچکتر به نظر میرسد. ميز كار بزرگ و مرتبش هم حجم زيادى از فضاى اتاق را گرفته و دو صندلى مقابل ميز، نشانگر ظرفيت محدود پذيرش ميهمان در اين اتاق كوچك است و البته در اين آراستگى و انضباط فشرده بايد با ظرافت برخورد كرد اگرنه امكان دارد، كيفت را كه از شانه پايين میآوری، زيرسيگارى پایهدار روى ميز را كج كنى يا با حركت دستى نظم آرام بساط كار يك نويسنده حرفهای را به هم بريزى! اما رادى بهآرامی و با صبر در اين اتاق میچرخد و كار میکند، آنقدر كه انگار او و تکتک وسايل اين اتاق به هم خو گرفتهاند. ابتداى ديدار ما، همسر رادى با سينى كوچكى، با دو فنجان سفيد با شکوفههای آبى و صورتى وارد اتاق میشود. خوشامدگوى و آرام و رادى سينى كوچك مهربانى را از او میگیرد: «ممنون، حميده جان!» همسرش را اینطور صدا میزند بهآرامی!
رادى هميشه در آهستگى تند حرف میزند. با ظاهرى آرام و با ثبات پشت ميز كارش مینشیند. بازى پرتوهاى نور از پشت پرده درایه کرمرنگ اتاقش، ملاحت خاصى به فضا میدهد و معلوم نيست درجان رادى چه آشوبى میگذرد كه مؤمنانه هر روز از ساعت ۹ صبح آماده به كار است تا ساعت ۲ بامداد! البته با اندك توقفى در نيم روز. نزديك به چهل سال از اجراى روزنه آبى میگذرد، هرچند سركيسيان نماند تا اجراى نمايش را به چشم ببيند و سه ماه پس از رفتنش آربى آوانسيان، بدون هيچ تغييرى در ميزانسنهاى صحنه اول و دوم آن را به روى صحنه برد اما رادى پس از چهل سال كار حرفهای نمایشنامهنویسی، ديگر نه آن جوانى است كه سركيسيان میشناخت و نه آن جوانى كه روزى با احمد شاملو براى ديدار جلال آل احمد به دفتر «كتاب ماه»، واقع در كوچه برلن خيابان لالهزار رفت تا اگر بشود نمايشنامه اين جوان با استعداد، براى اولين بار در اين ماهنامه منتشر شود. اين هم از پيشنهادات شاملو بود، معتقد بود «كتاب هفته» كه زيرنظر خودش منتشر میشد، به لحاظ تعداد صفحات گنجايش چاپ يك نمايشنامه را ندارد. اما كتاب ماه میتواند كه البته برخورد اول، جلال با رادى، چندان جذاب و دلپذير نبود كه هيچ! تا حدى تلخ هم بود. جلال با «روزنه آبى» يك برخورد محتوايى كرد و یادداشتهایی براين نمايشنامه نوشته بود كه اگر رادى آن نظرات را در كارش اعمال میکرد با هزاروپانصدتومان آن زمان حقالتحرير يا به قول آل احمد حق البوق اين نمايشنامه در كتاب ماه منتشر میشد! كه اين ميزان حقالتحرير هم براى چاپ نمایشنامهای در يك مجله قيمت بسيار خوب بود. باوجوداین «روزنه آبى» اولين كار رادى جوان بود و طغيانى عليه همه سنتها كه به طور طبيعى با مذاق آل احمد كه آن روزها، دوران تغيير كيشش را میگذراند، خوش نيامد. رادى هم نمیتوانست به لحاظ محتوايى، تغييرى در متن بدهد، چون اين كار دنياى او بود. ولى به لحاظ ساختارى حاضر بود بارها و بارها، روى متن كار كند. جلال گفت: «تو از شخصيت پيرمرد، يك كاريكاتور ساختهای و خواستى دنياى سنتهای ما را توسط اين جوانها له كنى. اين جوانها كه هر كدام فرار میکنند و به سمتى میروند و عليه تمام قراردادهاى اجتماعى، و تمام اخلاقيات انسانى و بشرى طغيان میکنند. اين يك نيهيليسم محض است.» اما اين ذهنيت طغيانى، در رادى جوان اصالت داشت و با اينكه يازده بار «روزانه آبى » را بازنويسى كرد، بااینهمه از نظر محتوا به هيچ وجه، دستى در آن نبرد و البته جلال بسيار مورداحترام وى بود و رابطهشان تا سالها ادامه پيدا كرد. «شاهين سركيسيان و جلال آل احمد، دو ژانر مختلف نقدينگى معنوى را در من نهادينه كردند. سركيسيان فرهنگ متعالى غرب را به من نشان داد و آل احمد، بار ديگر مرا متوجه گذشتههای خودم كرد و بحثهای سازندهای كه شكل میگرفت، باعث شد تفكر من یکسویه رشد نكند. نه آن غربزدگی محض و نه يك نوع سنتگرایی خيلى بسته! در اين حال فكر میکردم، ریشهای در گذشتهها و خاك سرزمينم دارم و شاخ و بالى به سوى جهان امروز! و اینها زمينه مستعد درون مرا بارور كردند.» اما مهمترین ويژگى آثار رادى تا امروز، زبان طناز و صیقلیاش است كه در نمایشنامهها به چشم میآید كه اين ويژگى ناشى از علاقه وى به آثار صادق هدايت و زبان عاميانه خاص او در آثارش است. رادى میگوید: «زبان عاميانه هيچ كم از زبان ادبى ندارد. بلكه ادبیتر از زبان رسمى و منزوى است و استفاده از آن، نياز به خلاقيت بيشترى دارد. در هنگام چينش كلمات در كنار هم، بايد متوجه آهنگ آنها بود. كلمات در كنار هم، بايد از نظر زيبايى ديدارى و شنيدارى به يك تركيب نقاشى گونه برسند.» از سوى ديگر معتقد است: «اين زبان براى بيان حسيات بشر، بسيار مناسب است. در تئاتر هم میخواهیم عقل و خرد را به حس تبديل كنيم و از راه حسانيت با هم در ارتباط باشيم. بخصوص كه امروز میبینیم، جهان از طريق خردورزى و عقلانيت به تباهى كشيده شده است و هیچکس نمیتواند بگويد كه احساس، انسان را به سطوح نازلى میکشاند.»
عدهای معتقدند اين نگاه رادى از تحصيلات او در حوزه جامعهشناسی نشأت میگیرد، هرچند فوقلیسانس اين رشته را هم نیمهکاره رها كرد. البته فقط پایاننامهاش را ارائه نداد. شايد ديگر حوصلهای براى تحصيلات آكادميك نداشت و اصلاً نسبت به اینگونه سوادآموزى بیاعتقاد شده بود. در يك عصيان روحى و روانى، میخواست همهچیز را كنار بگذارد. از سوى ديگر، به لحاظ شغلى هم معلمى را برگزيده بود و بايد علوم اجتماعى تدريس میکرد. اما خيلى زود متوجه شد که علاقهای به تدريس اين رشته ندارد. بخصوص در سالهای ۴۲ و ۴۳ كه معلمان علوم اجتماعى، بايد كتاب «انقلاب سفيد» شاه را هم تدريس میکردند و اين كار در نظر رادى اصلاً جالب نبود. پس به تدريج از تدريس علوم اجتماعى، کنارهگیری كرد و به سوى ادبيات آمد. کمکم ادبيات فارسى، دستور و اين قبيل دروس را تدريس میکرد كه البته تا پايان دوره کاریاش هم به اين شيوه ادامه داد. اما تدريس در رشته ادبيات باعث شد رادى، بهصورت شخصى و عميق، روى متون كهن فارسى كار كند. او در يك دوره تمام انواع نثرهاى قديمى را به قصد قربت و درونى شدن خواند و البته اين مطالعات عميق و ریشهای در شکلگیری زبان شاخص و بارز وى بیتأثیر نيست.
اما در همان سالهای دانشجويى دانشكده ادبيات، دقيقاً سال۴۱ بود كه رادى همراه با جمعى از دانشجويان گروهى به نام «طرفه » تشكيل دادند. نادر ابراهيمى كه تا آن زمان هنوز كارى منتشر نكرده بود، سپانلو، احمدرضا احمدی، مهرداد و جميله صنعتى، اسماعيل نورى اعلا، مريم جزايرى، جعفر كوش آبادى و... كه جمعاً يازده نفر میشدند. مسعود كيميايى هم در جمعشان بود كه کمکهایی مالى به گروه میکرد و جستوخیزهایی و گاهى ادا، اصولهای قيصرى! البته هنوز قيصر را نساخته بود. اعضاى گروه طرفه دور هم جمع شدند تا با حق عضويت ماهانه، سرمايه مختصرى براى چاپ كتاب بسازند. هر نفر موظف بود ماهى، صد تومان آن موقع را بپردازد كه البته گاهى هم كم میآوردند. با اين پول، آپارتمان سه خوابه اى را بهعنوان دفتر اجاره كردند و سر جمع هشت كتاب و دو شماره مجله هم منتشر كردند. نمايشنامه «افول» رادى هم با سرمايه طرفه درآمد. اما اين گروه چندان دوام نياورد و فقط دو سال ماند. شايد به خاطر تکرویهای جماعت روشنفكر و یا به خاطر اينكه، تقريباً همه اعضا گروه طرفه ظرف سالهای ۴۳ و ۴۴ ازدواج كردند. تنها فردى كه خيلى با ثبات بود و حتى تا سال ۴۶ هم کتابهای خودش را با نام طرفه منتشر كرد، نادر ابراهيمى بود. البته همه اعضا جوانهای زير سى سال بودند و مدعى كه میخواهند انقلابى در ادبيات ايران به پا كنند و گذشتگان را قبول نداشتند. «دنياى خاص و قشنگی بود اما جلوتر كه رفتيم، ديديم خبرى نيست.بايد از اسب پياده شد و درستتر راه رفت. ولى درمجموع دوره سازندهای بود كه متأسفانه بيشتر از دو سال ادامه پيدا نكرد.»
قبل از انقلاب کارگردانهای مختلفى متنهای رادى را روى صحنه بردند. از مرحوم سركيسيان، تا عباس جوانمرد كه «مرگ در پاييز» را براى تلويزيون ملى كار كرد و رکنالدین خسروى كه «از پشت شیشهها» را در سال ۴۸ اجرا كرد و سال ۵۳ هم لبخند باشکوه آقاى گيل را روى صحنه برد. اما از سال ۵۷ تا ،۶۳ كسى سراغى از رادى نگرفت. تا اينكه هادى مرزبان، پلكان را در تئاتر شهر به روى صحنه برد و پسازآن با فواصل چندساله پنج متن ديگر از وى را كار كرد. انگار يك حالت عزلتنشینی و کنارهگیری اجبارى بود كه بر نسل رادى تحميل شد. البته مقدارى خلأ و افت كارى هم پيش آمد، اما آنقدر انگيزه و ميل و رابطه وى با قلم قوى بود كه بدون انگیزههای بيرونى هم به نوشتن ادامه داد. درحالیکه میدید براى ديگران چه بحرانهایی كه پيش نيامد. خودكشى عباس نعلبنديان، مرگ بيژن مفيد و خودكشى دیگرگونه غلامحسین ساعدى كه برخلاف چهره خشن و ترکیاش، طبعى ظريف داشت. گاهى فكر میکنم همه سالنهای نمايش پر هستند. اما هیچوقت اين سؤال مطرح نشده كه نمايشنامه نويسان نسل ما كجا هستند؟ درهمه جاى دنيا، وقتى عمرى از يك كار میگذرد، آن كار جزو آثار رسمى آن مملكت میشود و مدام روى اكران است. از اجراى مداوم شكسپير در انگلستان گرفته تا اجراى حاجى بيگف و مشهدی عباد در آذربايجان. اما در كشور ما میگویند اين كار مربوط به ده سال پيش است، ديگر موردى براى اجرا ندارد. مگر نان است كه بيات و غيرقابل استفاده شود! اين نشان میدهد مسئولان اين مملكت اصلاً اهل تئاتر نيستند.»
بیآنکه بداند صدايش بالا رفته است ادامه میدهد كه :« سال دو هزار آقايان میخواستند جایزهای بدهند و سکهای و از اين اصلاحات خودشان! گفتم بيشترين تكريم و تعظیم در نظر من اين است كه شما امكانات را عادلانه توزيع كنيد. نه اينكه، آدمى به ازاى هر فصل، يك نمايش روى صحنه ببرد و ديگرى چهار سال یکبار! اين ظاهرسازى و پنهانکاری است كه از یکسو تكريم میکنید و از سوى ديگر دستوبال آدم را میبندید. درحالیکه حق هر انسانى است كه استعدادهاى خودش را بروز دهد و وظيفه دولت و جامعه است كه امكان كار را براى او فراهم آورند.» و باز سكوت میکند و آرام میشود. آرامشى كه معلوم نيست در پس آن چه میگذرد.
رادی در پنجم دیماهِ ۱۳۸۶ پس از نیمقرن نوشتن بیوقفه درگذشت. او پیش از مرگ یادداشتی به بهرام بیضایی نوشته بود به نام «تو آن درخت روشنی» که در ویژهنامهای دربارهٔ بیضایی در همان زمستان چاپ شد. روز مرگ رادی، که مصادف با تولّد بیضایی بود، بیضایی یادداشتی در سوگ نوشت و مرگ یار دیرینش را به بستگان و همسرش تسلیت گفت. در این یادداشت رادی را به «سرچشمهای» مانند میکند و شکوهِ نوشتههایش را به «غرّش رودی . . . که از زیر سرانگشتان وی جاری بود». بیضایی همچنین نمایش افرا (۱۳۸۶) را به رادی تقدیم کرد.
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
- ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
- آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید