کارل هوفمان
خط فارسي باستان موضوع علاقۀ بسياري از محققان بوده است و نظريات گوناگونی دربارۀ آن مطرح شده است اما همچنان اين خطر وجود دارد كه نه تنها اين نظريات قديم به باد فراموشي سپرده شود، بلكه تنها پرسش زبانشناسان مبني بر اينكه اين خط تا چه اندازه منعكسكنندۀ دقيق تلفظ زبان فارسي باستان است هم پاك از صحنه محو شود.
خط فارسي باستان خط ميخي است و با خط ميخي زبانهاي بابلي-آشوري تنها در داشتن ميخ مشترك است. تنها يك حرف، يعني حرف la كه نه در واژه هاي فارسي باستان بلكه در يك نام بيگانه ميآيد، ميتواند برگرفته از خط بابلي نو و يا ايلامي باشد .
شكل حروف ميخي خط فارسي باستان اصول سبكي خاص خود را دارد. اين حروف تنها از حروفي با شكل زاويه به طرف راست و ميخهاي عمود و افقي با اندازههاي متفاوت ساخته شده اند در اين ميان تنها واژه جداكن خط كج است كه البته در كتيبۀ بيستون به دارازي بقيۀ كتيبهها نيست. نظر كنت (p. 12) و براندشتاين-مايرهوفر ( p.19) دربارۀ اين واژه جداكن مبني بر اينكه اين واژه جداكن همان زاويه است، درست نيست.
ويژگي مستقل و شكل و سبك اين حروف نشان مي دهد كه خط فارسي باستان منتج از يك روند تكاملي نيست، بلكه حاكي از خلق آگاهانه و جديد اين خط است و نظام كاملاً سامان مندي ندارد. من بر خلاف نظر ويندفور اين حروف را بيشتر داراي ويژگي دل بخواهي مي دانم. و به نظر مي رسد كه حرف pa با سه ميخ افقي بر بالاي دو ميخ عمودي، حرفي است كه پس از دو حرف سادۀ da و ça كه اولي با يك ميخ افقي بر بالاي دو ميخ عمودي و دومي با دو ميخ افقي بر بالاي دو ميخ عمودي اختراع شده است. حرف ça (كه از ايراني آغازين θr منتج شده) تلفظي خاص داشته و تنها در فارسي باستان ديده ميشود. همين مسئله نشان ميدهد كه خط ميخي فارسي باستان تنها براي فارسي باستان آفريده شده و نه براي يك گويش دیگر ايراني، مثلاً مادي.
(ص 622)
مطمئناً خط ميخي فارسي باستان از سوي داريوش بزرگ و اخلافش بكار برده شد. نخستين كتيبه اي كه بدستور داريوش نوشته شد، كتيبۀ بزرگ بيستون است. دربارۀ اين مسئله نخست هينتس (1973, p.23 f.) به دو نكتۀ مهم اشاره ميكند و آن شكل واژه جداكن و حرف ya است كه در كتيبههاي بعدي تغيير مي يابند و همين تغيير را در كتيبه هاي كوروش از پاسارگاد هم مي بينيم و بر همين اساس او نتيجه مي گيرد كه اين كتيبه ها هم از زمان كوروش نيست .
به نظر من هم خط ميخي فارسي باستان كه زبان فارسي باستان را نشان ميدهد، در دربار داريوش و خشايارشا بكار گرفته شد و نه از صورت هاي گويشي ديگر و نه از تحول زباني كهن.
دياكونف (1970, p. 121) نشان داد كه كتيبه هاي فارسي باستان به طور چشمگيري همساني هايي با كتيبه هاي اورارتويي دارند. و عباراتي چون vašnā Auramazdāha «به خواست اهورامزدا» و θātiy Dārayavauš xšāyaθiya «ميگويد داريوش شاه» از نوشته هاي اورراتويي تقليد شده اند. اما از آنجا كه نگارش اين كتيبه ها با سقوط سلطنت اورارتويي در آغاز سدۀ ششم پايان يافت، تا شروع سلطنت هخامنشيان (داريوش 521- 486) فاصلۀ زيادي وجود دارد. از همين جهت دياكونف تصور ميكند كه اين الگوها در سال نامه هاي مادي بكار رفته است و اينگونه به پارسها رسيده است. اين يك امكان است اما امكان ديگري هم وجود دارد مبني برآنكه پارسها زماني كه در همسايگي اورارتويي ها قرار داشتند و يا مادها اين عبارات اورارتويي را اقتباس كردند، به عبارتي آن شيوه و رسمي كه پيكها در باريابي شفاهاً بكار مي بردند. البته اين امكان هم هست كه مادها و پارسها از همان آغاز دبيران اورارتويي داشتند و اين سنت را حتي پس از مهاجرت نگه داشتند. حتي اگر يك نفر از اين سنت دبيري در آغاز سلطنت داريوش زنده مانده بود، تاثير اورارتويي بر خط فارسي باستان و كتيبه ها ممكن است.
حال اگر اين نظر را بپذيريم، بايد فرض كنيم كه خط فارسي باستان در زمان مادها اختراع شده است. اما اين پرسش كه اين خط به چه دقتي تلفظ فارسي باستان را ارائه ميكند، با چنين فرضي پيچيده مي شود. اما در هر حال تلفظ فارسي باستان با مادي چندان تفاوتي نمي توانسته است داشته باشد. اما هيچ شاهدي براي اينكه اين خط از سوي مادها هم بكار گرفته شده باشد، نيست. در عوض شواهد قطعي براي كاربرد آن در فارسي باستان موجود است و از همين جهت هر تحقيقي در اين باره نيز بايستي از فارسي باستان آغاز شود. تنها در بررسي اين شواهد وقتي فارسي باستان به حد كافي روشن گر نباشد، بايستي از زبان مادي كمك گرفت.
اما مشكل اينجاست كه ما زبان فارسي باستان را تنها از طريق خط فارسي باستان مي شناسيم كه نظام حروف آن مورد مباحثه است. از طريق مقايسۀ زبان ودايي و اوستايي و نيز از طريق بازسازي موارد بسياري از ايراني باستان و هندي كهن، زبان فارسي باستان در تاريخ زباني محدود است و بيشتر از طريق زبانهاي متاخر ميانه و نو بازسازي مي شود. زبان هاي همزمان آن زبانهاي بيگانه است و از اين جهت زبان ايلامي براي فارسي باستان از اهميت بسزايي برخوردار است. ايلاميان در انشان ارتباط تنگاتنگی با پارسيان داشتند، از اين رو بازگويي واژهها و نامهاي فارسي باستان از طريق آنان مي تواند با تلفظ فارسي باستان آن زمان آنها پيوند داشته باشد. اما بر خلاف ايلامي بازگويي واژهها و نامهاي فارسي باستان در بابلي نو و آرامي چنين ويژگي ندارند و بيشتر تلفظ مادي را منعكس ميكنند. احتمالاً دستگاه دیوانی ترجمۀ مادي-بابلي-آرامي در دوران مادها همچنان به بقاي خود تا دوران هخامنشيان ادامه داده است. از اين جهت اشاراتي كه از طريق منابع بابلي و آرامي بدست مي آوريم براي مطابقت واژههاي فارسي باستان با صورتهاي مادي سودمند است. اما لوحه هاي ايلامي بدست آمده از پرسپوليس همه داراي صورت فارسي باستان خالصي نيستند. پرسپوليس در هر حال محل تلاقي ملتهاي گوناگون بود. اينكه مادها چه تاثيري بر دربار پارس داشتند را ميتوان از تصاوير بسيار آنها ديد.
خط ميخي فارسي باستان به جز واژه جداكن ، اندیشه نگارهايي براي xšāyaθiya- «شاه»، dahayu- «سرزمين»، būmi- «بوم»، Auramazdā- و baga- «بغ» و نيز 36 حرف هجادار دارد. كه ميتوان به صورت جدول زير نشان داد:
1. a i u
2.da di du
ma mi mu
3. ja ji
va vi
4. ka ku
ga gu
ta tu
na nu
ra ru
5. xa ca θa pa fa ba ya la sa ša ça za ha
روشن است كه موجوديت اين حروف بر پایۀ منطق استواري نيست. منطق اين بود كه مصوتها با همۀ حروف تركيب مي شدند و نه تنها در گروه شماره 2 da, di, du و يا ma, mi, mu , و يا كمبودهايي كه در ديگر گروهها است. اين نامنطقي بودن موجوديت حرف ها از لحاظ آوايي مستدل نيست. بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت كه حرفهاي Ki- و Ku- (di, du; mi, mu; ji; vi; ku; gu; tu; nu; ru) نه بر اساس گونه هاي آوايي صامتها بلكه بر اساس هجاي آنها و به عبارتي مي توان گفت كه آنها صامت-مصوت-حرف هستند.
اين نظام حروف منطقي بود اگر براي هر صامتي Ka-, Ki-, Ku- بكاررفته بود. مي توان تصور كرد كه در آغاز وجود ba-, *bi-, *bu- در نظر گرفته شده بود كه در واقع مصوت نگاري منطقي اي را ايجاد ميكرد، يعني ba [ba], ba-a [bā], *bi [bi], *bi-i [bī], *bu [bu], *bu-u [bū], ba-I [bai], ba-a-I [bāi], ba-u [bau], ba-a-u [bāu]. اينكه واقعاً چنين نظامي در آغاز در نظر گرفته شده بود تا نشانههاي Ki- و Ku- به تنهايي (بدون اضافه شدن i و u ديگري) مصوت كوتاه يك هجا را نشان دهد، با شاهدي از كتيبۀ بيستون تقويت ميشود؛ واژۀ Vištāspa ، پدر داريوش و واژۀ viθ- «خاندان شاهي» همواره با vi و نه با vi-i نوشته شده اند. حال اگر بپذيريم كه كتيبۀ بيستون، آنگونه كه هينتس (ص 16) بدرستي نشان داده است، نخستين كتيبۀ فارسي باستان است، پس قابل فهم است كه اين واژهها و برخي ديگر (Arminiya, Nabukudracara-, Kunduruš) هنوز بر پايۀ منظور اوليۀ در نظام حروف پيش مي رفت و نه آنگونه كه در شكل نهايي در ديگر كتيبه ها بدست ما رسيده است.
از اين رو دليل عدم برخي از Ki- و Ku- حرفها كه در گروه 4 و 5 جدول پيشين نشان داديم، ميتواند اينگونه تصور شود كه علاوه بر 36 حرف موجود، قرار به ساختن 24 حرف ديگر هم بود، يعني (*ci, *ti, *θi, *θu, *ni, *pi, *pu, *fi, *fu, *bi, *bu, *yu, *ri, *li, *lu, *si, *su, *ši, *šu, *çu, *çi, *zi, *zu, *hi). البته شماري از اين Ki- و Ku- حرفها به ندرت كاربرد دارند، مثلاً به گمان من در فارسي باستان واژهاي با fu جز در afuvā كاربرد ديگري نمي توانسته داشته باشد.
به نظر مي رسد كه ايجاد اين حرفها در يك زماني براي خط فارسي باستان متوقف مانده باشد و نظام مصوتها نيز تنها براي چاره گشايي مشکلات ناگهانی در نظر گرفته شده باشند. فشار زماني نيز قابل توضيح است، زيرا در آغاز توجه بدان بود كه هر واژۀ فارسي باستان به نگارش درآيد. اما فرصتي براي آزمايش اين كه آيا اين به نگارشدرآمدهها قابل تلفظ هست؟ نبود. اگر چنين فرصتي بود، مي شد به سرعت دريافت كه نشانۀ *ti بسيار مهمتر از tu است، زيرا از اين طريق شناسۀ معلوم –tiy كه براي سخنور آن زبان اهميت بسزايي داشت از شناسۀ ميانۀ –taiy قابل تمايز بود (براي مثال *vainatiy «ميبيند»، vainataiy «به نظر مي آيد»؛ *nayatiy «هدايت مي كند»، *nayataiy «هدايت مي شود».
بنا بر معيارهاي تاريخ زبان ميتوان قواعد زير را براي كاربرد مصوت ها در خط ميخي فارسي باستان نشان داد:
1- در هجاي آغازين واژه مصوتهايي چون a, i, u نشانگر مصوتهاي كوتاه و نيز بلند [a/ā], [i/ī], [u/ū] هستند. همچنين a-i و a-u نشانگر يك هجا يا دوهجا [ai/āi], [au/aū] هستند (دوهجايي مانند aištatā «چگونگي، وضع» يا در Auramazdā).
2- a آغازين پيش از ra ميتواند نشانگر [a, ā] و يا حتي [ә] باشد، مثلاً a-ra-ta [әrta-]
3- a پس از نشانههاي Ka نمايانگر Kā است، i پس از Ki و البته خود Ki هم نشانگر [Kī] است، u پس از Ku و البته خود Ku هم نشانگر [Kū] است.
4- i پس از نشانههاي Ka كه در كنار آن نشانههاي Ki چون ji, di, mi, vi قرار دارد نمايانگر [Kai] است، u پس از نشانههاي Ka كه در كنار آن يك نشانۀ Ku چون ku, gu, tu, du, nu, mu, ru قرار دارد، نمايانگر [Kau] است.
5- i پس از يك نشانۀ Ka كه در كنار آن نشانۀ Ki وجود ندارد، هم نمايانگر [Kai] و هم [Ki/Kī] است، u پس از نشانۀ Ka كه در كنار آن حرف Ku وجود ندارد، هم نمايانگر [Kau] و هم [Ku/Kū] است.
6- نشانههاي Ka پيش از يك صامت يا در پايان واژه نمايانگر [Ka], [Kū], [K] هستند.
(ص 628)
اين قواعد بالا در كتيبه هاي داريوش و خشايارشا به طور ثابت بكار گرفته شده اند. تنها در موراد بسيار نادري استثناء وجود دارد، براي مثال نبود i يا u پس از Ki- يا Ku- نشانه ها يا كاربرد يگانۀ da-i به جاي di-i در yadaiyaiš [yadiyaiš] در XPh 39 (خشایارشا کتیبۀ h) . با اين حال اگرچه اين قواعد ثابت اند، اما براي تفسير ما از آنها موارد بسيار مشكوكي وجود دارد، به ويژه در مواردي كه نگارش مبهم است و شناخت و آگاهي زباني براي آن وجود ندارد، براي مثال نميتوان به قاطعيت گفت كه خوانش vasiy درست است يا vasaiy «بس».
نااطميناني تنها براي مصوت ها نيست. براي مثال روشن نيست كه نشانه هاي ja/ji برابر با خيشوميهاي پيشكامي انسدادي است (فارسي باستان ji-i-va [jīva-] «زنده») يا به جهت شاهد يگانۀ na-i-ja-a-ya-ma [nižāyam] «من بيرون رفتم» كه در آن ja قطعاً به جاي [ža] بكار رفته است. در همۀ موارد ديگر به نوعي يك تلفظ نوسان دار براي ž ، آنگونه كه در فارسي ميانه به z تغيير يافته است، بايد تصور شود. اما تغيير همۀ موارد به ž در آوانويسي واژه هاي فارسي باستان به نظر من درست نيست. درواقع نميتوان با قاطعيت گفت كه دبير مخترع خط ميخي براي مورد نادر ž براي تمايز با حرف مشابه آن يعني j، ميخواسته است نشانۀ خاص ديگري اختراع كند. البته مطمئناً در فارسي باستان واژه هاي كمیاب ديگري هست كه در آن يك ž اصيل وجود دارد، مثلاً در نام ايزد *Miždušī (قس ودايي mīḍhúṣī «ميانهكار») . در كتيبه هاي موجود فارسي باستان سواي nižāyam و احتمالاً نام سرزمين Uvja/Ūja «ايلام» ، يك مورد ديگر هست كه به رغم نگارش اوستايي dužiiāriia- «خشکسالی/سال بد» در فارسي باستان dušiyāram نوشته شده است، يعني با ša و نه با ji . اين š(a) ميتواند براي جانشين نگارشي براي حرف ناموجود ž(a) در فارسي باستان در نظر گرفته شده باشد، البته شايد هم واقعاً š تلفظ ميشده است .
پرسش ديگر آيا در فارسي باستان b, d, g به صورت صامتهاي سايشي و يا انسدادي [ß, δ,γ] تلفظ ميشدهاند. b/ß و نيز g/γ همواره نشانگر يك آوا هستند. اين كه در مورد d/δ هم همينطور است، قطعي نيست. يعني نميتوان به قاطعيت گفت كه آيا حرف d فارسي باستان در مواردي كه در اوستايي و مادي برابر با z است، ارزش آوايي برابري با δ داشته و از ديگر موارد متفاوت ميشود. براي اين مسئله هيچ شاهدي نيست و شواهد ايلامي نيز اين مسئله را روشن نمی کنند. نظر هينتس (ص 32) براي قرار دادن δ به همين جهت درست نيست. در هر حال در پرسپوليس مادها و افرادي بودهاند كه به عنوان كارگزاراني به كار مشغول بوده اند كه احتمالاً همان واژه را با z تلفظ ميكرده اند و نه با d پارسي و تاثير آن در ايلامي و بابلي نو منعكس شده، به عنوان مثال واژۀ فارسي باستان Bardiya-، كه در ايلامي به صورت Bir-ti-ya آمده و برخلاف صورت مادي آن *Bǝrzia- در بابلي Bar-zi-a و در آرامي Brzy آمده است.
نبود نگارش متمايز j از ž مانند d از δ كمبودي بيضرر در خط فارسي باستان است. قدر مسلم حروف غنه را ميتوان از طريق خاستگاه واژه و تحولات آوايي بعدي و يا از طريق منابع بيگانه همزمان در فارسي باستان مشخص كرد. بر اين اساس n<na, nu> و m<ma mi, mu> تنها وقتي پيش از مصوت قرار گيرند نوشته مي شوند، m پيش از n هم نوشته ميشود، مثلاً Ariyāramna, kamna-, xšayamna-, jiyamna- ، همچنين در پايان هجا و پيش از ضماير متصل هم نوشته مي شوند، مثلاً gaiθāmcā , adamšim.
حرف غنه در هجاي درون واژه پيش از صامتهاي انسدادي (k, g, t, d, p, b) و انسدادي-سايشي (c, j) و سايشي (x, θ, s, z, ç, , h) نوشته نمي شود. حال اگر خط فارسي باستان با دستاندركاراني سر و كار داشته كه براي نخستين بار با اين خط سروكار يافتند، ميتوان راهي براي اين نقص و نبود نگارش حروف غنه در نظر گرفت. البته ايلاميان و بابليان و آراميان در شرايط فوق حروف غنه را نشان ميدهند، پس اين عدم نگارش ميتواند به دليل ديگري باشد و آن اين است كه اين حروف جوري تلفظ ميشده اند كه با نشانۀ ma و na مطابق نميشوند بلكه بايستي حروف غنۀ كوتاه شدۀ ň,ḿ, ŋ وجود داشته باشد كه تحت شرايطي امكان جدايي هجايي صورت Ka-ḿpa-ňda را ممكن كرده است و حرف غنه را براي آرايش صامت بعدي ممكن مي سازد. البته ممكن است كه كه به صورت غنۀ ملازي تلفظ ميشده است.
زبان هند و ايراني آوايي به صورت داشته كه كه در ودا باقي مانده است، ميتوان تقريباً اطمينان داشت كه اين در زبان ايراني به صورت ǝr تلفظ ميشده است. ... همين در فارسي ميانه و نو همه جا به صورت ir يا ur درامده است.
همين әr فارسي باستان در خط به صورت ar نشان داده شده است: فارسي باستان ka-ra-ta [kәrta]، اوستايي kәrәta- و ودايي ktá «كرده» و يا در هجاي آغازين a-ra-ta [ǝrta-]، ايلامي ir-ta- و ودايي tá- . اين نگارش يكسان ميان әr و ar در فارسي باستان از لحاظ آوايي دشواري چندان ايجاد نمي كند، زيرا در بسياري از موارد ميتوان در فارسي باستان نشان داد كه كدام تلفظ درست است. لنتس خط فارسي باستان را خط هجايي نمي داند و آنرا خط خالص الفبايي مي داند كه ريشه در خط آرامي دارد.
به گمان من تصور تاثير ايلامي ها و بابلي ها و يا اورارتويي ها در اختراع خط ميخي فارسي باستان محتمل است، اما تصور خط الفبايي چندان درست نيست زيرا اين تصور منافي وجود Ki- و Ku- حروف است كه از لحاظ فونتيك نميتوان آنها را نشانه هاي خاصي براي آواي كامي يا لبي دانست، همچنين با اصول خط الفبايي آرامي متفاوت است زيرا نشانه هاي مصوت i و u قابل قياس در الفباي آرامي نيست. اگر دو حرف ميخي i و u نشانگر دو مصوت [i] و [ī] و [ū] [u] هستند، دليلي نيست كه حرف a را مانند الف در آرامي نشانۀ صامت درنظر نگيريم. اين مسئله را هينتس (همو، 25) اصلاً در نظر نگرفته و در اينباره مي نويسد: «اين درواقع همان الف آرامي است كه در برخي موارد a و در برخي موارد ā است». اما اين الف آرامي در آغاز بسياري از واژه هاي غيرآرامي تنها نشانگر نيست و بيشتر نشانگر مصوت هاي مختلف است كه الزاماً با يك تلفظ نشان داده نمي شود، مثلاً نام فارسي باستان *Upastābara در خط آرامي به صورت ¬pstbr آمده است.
از آنجا كه نشانه هاي i و u براي نشان دادن مصوت اجباري هستند و از طرفي نشانگر ī و ū هم هستند، عجيب نيست كه ترتيب Ka-a هم تنها نشانگر Kā نباشد، بلكه در صورت نياز نشانگر Kă و يا حتي آواي دو هجايي Kaa و Kaә هم باشد. از همين روست كه پايانۀ اضافي -aiš هميشه به صورت معمول –Ka-i-ša بلكه به صورت –Ka-a-i-ša هم نوشته شده است، مثلاً در Cišpaaiš و Cincixraaiš كه با صورت املايي آنها در حالت فاعلي Ka-i-ša، يعني Cišpiš و *Cincixri هيچ تفاوتي ديده نميشود. و به رغم املاي u-va-a ما آوانويسي uvaasabāra- «سواركار خوب»را و نه uvāsabāra- را داريم و يا uvaarštika- «سپردار خوب» و نه uvārštika . علاوه بر اين صورت Xayāršā درست نيست و بايد Xšayaaršā- [Xayaǝra] خوانده شود (ر.ك. دياكونف 1970, p. 108).
بر اين اساس ميتوان پايانۀ اضافي -ai را به جهت تقارن با پايانۀ املايي حالت فاعلي -i و نيز جزء نخست تركيب ها در مثال هاي بالا مستدل كرد (ضمناً hamaataxšantā) كه همين استدلال در مورد نمونه هاي زير وجود ندارد: uvāipaiya- در كنار uvaipašiya- (نك. Wüst, p. 149) و يا θāigraciš و يا yāumainiš كه هينتس نشان داده است (ص. 25). البته درست نيست كه اينها را همه گناه آرامي بدانيم، وقتي كه ميتوان ثابت كرد كه الف در بين آراميان در دوران هخامنشي در همين موارد واقعاً در نظام نوشتاري بكار برده شده است.
معروف است كه در فارسي باستان يك –ǎ هند و ايراني در پايان به صورت –ā، يعني Ka-a نوشته شده است؛ كنت (ص 17)، براندشتاين-مايرهوفر (ص 46) و هينتس (ص 25) آنرا مورد نگارشي مي دانند. اما ميه-بنونيست (ص 92) دلايلي مطرح كرده اند كه براي آن واقعيت زباني در نظر مي گيرند. مثلاً در كشش پاياني حالت اضافي يك واژه كه با واژۀ پس از خود متصل شده است، ديده نمي شود يا هنگام اتصال حروف ربط چسبان، اين كشش ديده نميشود، مثل: manā ولي mana-cā . با كشش هجاي پاياني –a به –ā تفاوتي ميان يك –ǎ بدون تغيير كه از طريق حذف صامتي (t, n, h <s) در پايان هجا اتفاق ميافتد، پيش ميآيد. ... اما اينجا روشن نيست كه چرا كوشش به نگارش Ka-a به جاي Ka شده است.
این نوشته از سایت آرشیو انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.
دوست و همکار گرامی
چنانکه از فعالیت های داوطلبانه کانون «انسان شناسی و فرهنگ» و مطالب منتشر شده در سایت آن بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.
حامی گرامی اطلاعات مالی کانون انسانشناسی و فرهنگ هفتهای یکبار در نرم افزار حسابداری درج میشود شما میتوانید شرح فعالیت مالی کانون را از طریق لینک زیر دنبال کنید.
https://www.hesabfa.com/View/